مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

خیلى دیر وقت نوشت...

میترسم اگه همینجورى پیش بره، خیلى کم بمونم...عقب بمونم!این مشغولیتا که تموم بشه خیلى جدى میرم دنبال خودم.والا نه با خودم تعارف دارم نه با شما.نمیخوام انقدر کم باشم...اما و اگر که ندارد صد در صد...دنبال کتاب هم نمیخواد بگردم.لااقل این قسمت قشنگ ماجراست:)

پ.ن : میشه عاجزانه خواهش کنم که nothing else matters ى که مال Apocalyptica هست رو گوش بدین؟؟؟؟

loving can hurt sometimes...but it's the only thing that i know....

...Oh u can fit me

Inside the necklace u got when u were 16

Next to ur heartbeat

where i should be

...Keep it deep within ur soul


Wait for me to come home..

یکى هم باشد که غبار از دل ما پاک کند..........

چیزى که من تو تهران زیاد دیدم و تو شهر خودمون نه!

این که مردم تو تهران انگار تو چشماشون هیچ حسى نباشه... انگار حوصله نداریم، یا نمیدونم چه مرگمونه که کوچیک ترین ها رو هم از همدیگه دریغ میکنیم.داستان از اونجا شروع شد که ....

پ.ن : دلم واسه وبلاگ قبلیم خیلى تنگ شده...لااقل دو نفر بودن که هر روز میخوندنش...دلم واسه اون روزا تنگ شده...اون روزا که میتونستم اما نخواستم که ببینمشون.الان؟!

پ.ن ٢ : یه وبى هم هست که من هر وقت میخونمش تموم غم و غصه هاى عالم میاد سراغم.....میدونم اینجا رو نمیخونه پس میگم که ::: تو خودت مسئولى واسه خیلى از این بدبختیا.... تو رو خدا فقط یه کم مثبت تر فکر کن...

پ.ن ٣ : میخوام اعتراف کنم که به بعضى از وب ها خیلى حسودیم میشه.از این بابت که یه حس قرص؟؟ بودن خاصى دارن...یا نمیدونم یه مدل خاصى از نوشتن...باید بگم که دوستتون دارم....

پ.ن ٤ : دوست...پیدا کردن!بالا برى و پایین بیاى همینه!

پ.ن ٥ : تا حالا کسى تو زندگیتون بوده که حس کنید ازش نسبتا متنفرید!(و اون هم حسش همینه...) اما مجبوووور باشید که تحملش کنید؟!یا بهتر بگم ، لحظه هایى بوده که حس کنید یه آدمى براتون غیر غیر غیر قابل تحمل شده!و حتى یه لحظه دیگه هم نمیتونین تحملش کنین...من خیلى وقته که به س جان همچین حسى دارم.و با قاطعیت میگم که حداقل ٧٠ درصدش به خاطر فکرا و رفتاراى خودشه که همچین جو مسمومى ایجاد شده... و من خیلى وقته که رهاش کردم...تا احساس تنهایى کنه.و بفهمه که دوستى یعنى چى...میدونم به نظر آدم بدى میام، اما کاش میشد از این تنهاترش کنم...به هر حال!خداى من و اون یکیه.آرزوم اینه که فقط یه اپسیلون اعتماد به نفسش بیشتر بشه.فقط همین...منم دارم آروم میذارمش کنار...اما هنوز انگار فکر میکنم صمیمى ترین دوستم باشه....... 

مهم اینه که از این وضع راضى ام...س رو هم give up کردم...خیلى وقته!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آى سى یو!***

آدم ها عاشق میشوند...فارغ میشوند.........باز عاشق میشوند....باز هم ....

فرقى ندارد.من امروز چندباره و چندباره عاشق یک آهنگ شدم.معشوق قبلى...

پ.ن : دلم یه پست طولانیییییى میخواست.اما امروز یه گندى زدم.واسه همینم الان حس و حالش نیست که بنویسم.فردا کاش حالم بهتر بشه...

پ. ن ٢ : کامنتا رو خوندم.به زودى زود...

پ.ن ٣ : کى همین الان میاد بریم بیرون قدم بزنیم؟؟؟

پ.ن ٤ : I see fire-Ed Sheeran

پ.ن ٥ : دو تا اتفاق مهم که give up کردم...استاد-استاد-استاد..............

پ.ن ٦ : دلم یه قالب خوشگل میخواد:(((

پ.ن ٧ : از کجا بیارم؟

٧----- اى عدد عزیز من:*