مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

١٩٩

تا امروز دقیقا یک هفته هست که هیچ خبرى ازت ندارم.به جز این که فقط هر روز چک میکنم که کى رفتى دانشگاه.کى نهار خوردى.کى آخرین خط کتابت رو خوندى.و کى خوابیدى.باز هم فردایش کى بیدار شده اى و ...

شواهد نشون میدن که سرت شلوغه.یه هفته هم کم نیست.اگه قول و قرارمون نبود همین یه هفته رو هم صبر نمیکردم و همون روز اول میپرسیدم که "حال دلت خوبه با نه؟" اما میخوام سر قولم بمونم.هرچند میترسم...اما چاره اى هم نیست.سر قولم میمونم.با این دلتنگى کنار میام.هرچند کارِ من نیست این کنار اومدنا.اما چاره اى هم نیست.نقطه نقطه نقطه.واى اگر بودى.نقطه.بذار این هم بگم که مدیون نمونم به خودم.زندگى، براى تو شدیدا واقعیه.اما من انگار هنوز میتونم با خیال راحت روى چمناى پارک دراز بکشم و آسمون رو با همه وجودم حس کنم.اما زندگى تو خیلى واقعیه.من میترسم که روزى واسه من هم واقعى میشه....

یه هفته فقط من بودم و خودم!بذار راستش رو بگم که الان از هر نوع وابستگى ى میترسم.از آدمایى که واسه "رفتن" میان به زندگیم.یه جایى خوندم که میگفت "اگه قرار نیس آدمامون بمونن...پس چرا خدا میذاره بیان تو زندگیمون؟" من اینو فهمیدم.من با تموم وجودم میدونم جوابشو.میخوام مثل این بچه زرنگاى کلاس داد بزنم "من بگم؟من بگم؟" اما هنوز موقع گفتنش صدام میلرزه.با ترس و لرز میگم که "هیچ آدمى اتفاقى نمیاد تو زندگیمون"


با این حال...من به اون روزى فکر میکنم که موهات خاکسترى شده.دست دخترت رو گرفتى و دارى قدم میزنى.من از دور میبینمت.یه حس آشنایى میاد سراغم.یک لحظه مى ایستم.حس میکنم بخشى از وجودم این جا جا مانده است.فقط یک لحظه حست میکنم و بعد...یک لحظه چشمم رو میبندم و بعد...یک لحظه اخم هایم در هم میروند و بعد...فقط یک لحظه بعد...یادم میرود کسى اینجا بوده که روزى دنیایم بوده.شاید حتى یادم هم نیاید.شاید فقط همان حس خوب باشد....تو میروى و ...منِ این روزهایمان هم هرگز به یادم نمى آید!با این حال "اتفاقى نبودى عزیزم........"

١٩٨

انگار یه کمى فقط یه کمى بیناتر شده باشم.امروز نشانه هاى خدا رو دیدم.یا خودم فکر کردم که نشانه هاش بود.یه حس فوق العاده که ساعت ٩:٣٠ شب داشتم.بعدش یه حس وحشتناک که ساعت ١١ شب داشتم.یه خبرى رو شنیدم که از خدا میخوام دیگه هیچ وقتِ هیچ وقت نشنومش(میدونم نشدنیه.اما دعا که میشه کرد) چن وقت پیش رسیده بودم به این نتیجه که باید عزاى هر اتفاقى رو به وقتش گرفت.نباید از الان نگرانش بود که این روزا هم کوفتمون بشه و بره پى کارش.اما بعضى تلنگرا هم خیلى خوبن.یادت میدن که همیشه هم اوضاع همینجورى نمیمونه.خدا میاد بهت گوشزد کنه که اگه امروز باهاشون بد صحبت کردى منم بلدم یه خبر بد بذارم رو دستت که دلت بترسه از نبودنشون.بعد اون لحظه اى که یه گوشه کز کردى و دارى اشک میریزى بیاد بگه خودم پیشتم عزیز دلم.خودم همینجام.خودم همیشه هستم و هواى تو و همه دوست داشتنیاى زندگیتو دارم.یاد حرف "ع" جانم مى افتم که میگفت "من خیالم راحته چون خدا رو دارم.حتى این جا با این که تنهام و هیشکى پیشم نیس، اما خیالم راحته که اون همیشه هست" و بعضى حرفا رو باید با جانِ دل گوش کرد.و چقدر عزیز است این خدا براى من.که باشد همیشه.که با او هیچ دلخورى ى نترساندم.هیچ از دست دادنى....

خدا حتما خیلى دوستت داره "میم" عزیز من.حتما اگر صبر داشته باشى بهترین ها را به دست خواهى آورد.و کاش این ها رو بتونم با خودت در میون بذارم.که خدا اگه عزیزت رو ازت گرفت ، اگه بهت سختى داده، حتما صبرش را هم در تو دیده.به خدا گریه هاى امروزت دل سنگ رو هم آب مى کرد.و من تا امروز چقدر بى انصاف بودم.اما این رو بدون.که تا جایى که توانم هست هیچ وقتِ هیچ وقت نخواهم گذاشت که حس تنهایى امانت را ببرد.از خدا میخوام نذاره امشب دلت بگیره.انقدر آرومت کنه که هیچ جوره نداشتن هات رو حس نکنى.هرچند غیرممکن باشه.اما از خدا میخوام که دستت رو بگیره.امشب که شب تولدت هست و ...هنوز منتظرى وقتى گوشیت زنگ میخوره صداى اونو بشنوى...

دوستت دارم عزیز من، با این که هیچ وقت این جا رو نمیخونى.امشبت رو فقط از خود خدا میخوام که آروم باشى...

١٩٧ : گوش کنید.از طرف من:)

رفتى و ندیدى که بى تو ، شکسته بال و خسته ام

رفتى و ندیدى که بى تو ، چگونه پر شکسته ام

رفتى و نهادى چه آسان دل مرا به زیر پا

رفتى و خیالت زمانى نمى کند مرا رها

اى به دل آشنا

تا که هستم بیا

واىِ من اگر نیایى

واىِ من اگر نیایى

http://s7.picofile.com/file/8236796026/08_Rafte.mp3.html

خصوصى

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

١٩٦ : پست عجله اى!!!

بعد از کلى تمیز کارى فقط رسیدم پذیرایى رو یه کمى تمیز کنم.چقد کار مامانا سخته:(((

فکر کنم کارا که تموم بشه منم بیهوش میشم.فقط امیدوارم وسطش این اتفاق نیفته:(