با وجود سرشلوغى زیاااددد
اما دلم نیومد این آهنگو با هم گوش نکنیم:)))
به قول آدم جان نوش گوشتون:))
و طبق معمول هم که با گوشى نمیتونم درست و حسابى لینک بذارم...
http://s6.picofile.com/file/8233613768/Gary_Girouard_Springtime.mp3.html
پ.ن : تولدت مبارک:)
به خودمون حق بدیم که گاهى خوب نباشیم:)
پ.ن : من قالب جدید میخوااام:((
پ.ن ٢ : خوبه که مسیر زندگى آدم مشخص باشه...اما فکر کردن زیاد بهش جنون نمیاره؟عایا آدم خسته نمیشه ازش؟
پ.ن ٣ : اعتراف میکنم که من آدم اعتراف بکنى هستم!آدم برون گرایى که شاید حتى با این خاصیتش کل جهانو بریزه به هم.اما خودش آروم میشه...آرومِ آروم:)
پ.ن ٤ : عدد مورد علاقه ام:) ٧
هلال خوشگل ماه...پشت درخت بى برگِ یخ زده ى زمستون...آهنگ توى گوشم...دلم میخواست گوشى رو بردارم و عکس بگیرم.اما!همون یه لحظه رو حفظش کردم.ازش عکس گرفتم.با دلم:)
تقدیم به دوست داشتنى هاى زندگیم:)
تقدیم به شما
آدم هاى زندگى آدم...کمرنگ میشوند...از پشت خط خطى هاى بى قواره ى روزگار...کمتر "دوستت دارم"ى نشانى از وجود مى دهد....
آدم ها کمرنگ میشوند؟...یا روزگار سیلى میزند به آدم و اعلام وجود میکند؟...درد این زندگى کجاست...درد ما کجاست؟با چه دارویى حالمان براى همیشه خوب است؟؟؟جواب سوال هایمان را با نمیدانم دادند.حکمت؟حکمت همه ى این اتفاق ها را تک به تک برایم بنویس.تک به تک!شاید هم...دل آدم نباید کوچک باشد...بزرگ میشوم...بزرگِ بزرگ...تو هم فقط بگو که "هستى".بگو که براى همیشه بودى و خواهى بود...حالمان خوب نمیشود هیچ وقت.تو بگو وقت هاى تنهایى ات را با چه شعرى پر میکنى...که زمزمه ى آرام قلبت، با گریه به سر نمى شود...
فقط کمى ...از همان دارویى... که شب هاى تنهایى میخورى... فقط کمى... کمى .... فقط کمى.... از خلوت تو...مال من بشود؟
امتحانا دارن میگذرن...علوم پایه از اون دورا داره واسم دست تکون میده...احساساتم هم دارم دچار یک اختلال خودخواسته میکنم:) از اون طرف باید ٢ هفته دیگه به مدت یه ماه شمال باشم...و این حسى که اونجا دارم اذیتم میکنه.اینکه به جز خونواده...هیچ دوستى اونجا ندارم...مایه ى خجالت من ، میشه مایه ى دلسردیم...میخوام خودم باشم.با کسى که تعارف ندارم.دلم یه دوست خوب میخواد!!...تو همون شمال دوست داشتنى...که هر بار که میرم ، همه ش با هم باشیم... به روزگار و مشکلاتش فحش بدیم:)
اونى که باید میموند...نموند که باشه!نخواست.یا من نخواستم.یا اون حس غرورپندارى الکیش نذاشت...هرچى که بوده باشه.من تنهام...به اندازه ى تموم اون سالاى خوب بچگى که فکر میکردم دوستام واسه همیشه پیشم میمونن...
من خوبم:) خوشحالم:) من خیلى حالم خوبه:)
نهایتش اینه که ماشینو برمیدارم میبرم میگردونمش.با هم میگردیم تو شهر.با هم به دنیا فحش میدیم:) بهش میگم تو دلت آهنیه..اما لااقل وقتِ تنهایى همینجایى...پیش خودمى:)