مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

١٧٨

با وجود سرشلوغى زیاااددد

اما دلم نیومد این آهنگو با هم گوش نکنیم:)))

به قول آدم جان نوش گوشتون:))

و طبق معمول هم که با گوشى نمیتونم درست و حسابى لینک بذارم...


http://s6.picofile.com/file/8233613768/Gary_Girouard_Springtime.mp3.html


پ.ن : تولدت مبارک:)

١٧٧

به خودمون حق بدیم که گاهى خوب نباشیم:)

پ.ن : من قالب جدید میخوااام:((

پ.ن ٢ : خوبه که مسیر زندگى آدم مشخص باشه...اما فکر کردن زیاد بهش جنون نمیاره؟عایا آدم خسته نمیشه ازش؟

پ.ن ٣ : اعتراف میکنم که من آدم اعتراف بکنى هستم!آدم برون گرایى که شاید حتى با این خاصیتش کل جهانو بریزه به هم.اما خودش آروم میشه...آرومِ آروم:)

پ.ن ٤ : عدد مورد علاقه ام:) ٧

١٧٦

هلال خوشگل ماه...پشت درخت بى برگِ یخ زده ى زمستون...آهنگ توى گوشم...دلم میخواست گوشى رو بردارم و عکس بگیرم.اما!همون یه لحظه رو حفظش کردم.ازش عکس گرفتم.با دلم:)

تقدیم به دوست داشتنى هاى زندگیم:)

تقدیم به شما

١٧٥ : راهى گذاشتى براى من؟

آدم هاى زندگى آدم...کمرنگ میشوند...از پشت خط خطى هاى بى قواره ى روزگار...کمتر "دوستت دارم"ى نشانى از وجود مى دهد....

آدم ها کمرنگ میشوند؟...یا روزگار سیلى میزند به آدم و اعلام وجود میکند؟...درد این زندگى کجاست...درد ما کجاست؟با چه دارویى حالمان براى همیشه خوب است؟؟؟جواب سوال هایمان را با نمیدانم دادند.حکمت؟حکمت همه ى این اتفاق ها را تک به تک برایم بنویس.تک به تک!شاید هم...دل آدم نباید کوچک باشد...بزرگ میشوم...بزرگِ بزرگ...تو هم فقط بگو که "هستى".بگو که براى همیشه بودى و خواهى بود...حالمان خوب نمیشود هیچ وقت.تو بگو وقت هاى تنهایى ات را با چه شعرى پر میکنى...که زمزمه ى آرام قلبت، با گریه به سر نمى شود...

فقط کمى ...از همان دارویى... که شب هاى تنهایى میخورى... فقط کمى... کمى .... فقط کمى.... از خلوت تو...مال من بشود؟

١٧٤ : تو را من چشم در راهم...:)

امتحانا دارن میگذرن...علوم پایه از اون دورا داره واسم دست تکون میده...احساساتم هم دارم دچار یک اختلال خودخواسته میکنم:) از اون طرف باید ٢ هفته دیگه به مدت یه ماه شمال باشم...و این حسى که اونجا دارم اذیتم میکنه.اینکه به جز خونواده...هیچ دوستى اونجا ندارم...مایه ى خجالت من ، میشه مایه ى دلسردیم...میخوام خودم باشم.با کسى که تعارف ندارم.دلم یه دوست خوب میخواد!!...تو همون شمال دوست داشتنى...که هر بار که میرم ، همه ش با هم باشیم... به روزگار و مشکلاتش فحش بدیم:)

اونى که باید میموند...نموند که باشه!نخواست.یا من نخواستم.یا اون حس غرورپندارى الکیش نذاشت...هرچى که بوده باشه.من تنهام...به اندازه ى تموم اون سالاى خوب بچگى که فکر میکردم دوستام واسه همیشه پیشم میمونن...

من خوبم:) خوشحالم:) من خیلى حالم خوبه:)

نهایتش اینه که ماشینو برمیدارم میبرم میگردونمش.با هم میگردیم تو شهر.با هم به دنیا فحش میدیم:) بهش میگم تو دلت آهنیه..اما لااقل وقتِ تنهایى همینجایى...پیش خودمى:)