مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

الکى!

یه وقتایى هم باید کلاس اول صبح رو تعطیل کنى بگیرى بخوابى........

پ.ن : موضوع مقاله اى رو که با استاد برداشتم دوست نداشتم.این شد که عوضش کردیم:) بسى خوشحال:)

پ.ن ٢ : عاقا حقیقتش من در ایمیل زدن به اساتید سررشته اى ندارم.دوستانى که در جریانن بگن باید با چه لحنى بنویسیم:دى مثلا از من بعید نیس یه وقتى بنویسم سلام استاد چطورى؟چه خبرا؟... خدایى یکى از مسائل این روزهام شده:دى

همون رمز قبلى.........(عصبانى)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تجربه مثلا:دى

 اگه علاقه اى داشتین بخونین.نخوندین هم ضرر نکردین.راجع به همون تحلیله که گفتم:) ادامه مطلب ...

کل اگر طبیب بودى...

یعنى میشه پیشنهاد بیرون رفتن صبح جمعه با دوستاتو رد کرده باشى ولى بعد عین چى پشیمون شده باشى ولى کار از کار گذشته باشه و بنابراین یک ساعت بمونى توى رخت خواب چون برنامه ى ذهنى روزانه اى ندارى؟بعله باید عرض کنم که میشه.و همین طور میشه که دو تا وویس خوشگل راجع به "تحلیل رفتار متقابل" از دوستت هدیه گرفته باشى.و البته بعد از گوش دادنشون کلى مشکل در خودت یافته باشى(اگر حسش بود در پایان این پست یه توضیحى میدم)

و حتى میشه که بعد از فقط یک ماه اون حسِ دانشگاه طلبیت به صفر میل کنه و همه ش بگى "مکن اى صبح طلوع...."

و حتى تر میشه که دلت دوردور بخواد اما کسى خونه نباشه که ببردت دوردور

و حتى حتى تر امکان اینم هست که نهار نداشته باشى و صبحونه هم ایضا چیز به درد بخورى نباشه تو خونه

البته یک اتفاق دیگرى هم میشود بیفتد اون هم این که دیروز منزل رو برق انداخته باشى و الان فقط نگاش کنى و کیف کنى

و یا این که واسه شروع کتاب جدیدت وسواس به خرج داده باشى و آخرش هم یه کتاب نسبتا حجیم انتخاب کرده باشى

حتى میشه که یکى یهویى زنگ بزنه بگه ا ا ا دیدى هوا چه خوبه.بیا بزنیم بیرون(اولا که جدیداها که هیچ کدوممون تقریبا به کسى زنگ نمیزنه.نهایتش خیلى مهربون باشه اس ام اس میده.دوم این که امروز اصلا رنگ بیرونو ندیدم فقط در حد همین نورى که آفتاب زده خونه رو روشن کرده در جریانم که اوضاع چجوریه(عجب توضیح حشوى شد:دى))

در ادامه ى اون قبلیه ، یکى از بچه ها یه طرحى فعال کرده بود واسه همراه اولش که میتونست یه ماه از شب تا صبح و از صبح تا شب با همراه اولا و ایضا شماره هاى ثبت حرف بزنه و هزینه ش در حد ٧-٨ تومان بود.میگفت خسته شدم بس که حرف زدم فکم درد گرفته.یعنى درست بشو نیستیم ما ایرانیا.تا یه چیز مفت میبینیم شده حتى خودمونو آزار بدیم باید مال ما بشه.بابا کاه از خودمون نیست.کاهدون که...

نمیدونم اسم اینا چى میشه.مثلا پراکنده گویى.فکر کنم نشون میده چه ذهن مریض الکى فعالى دارم

بذارین حالا یه داستانى رو تعریف کنم براتون.دیروز میخواستم گردو بشکونم.هیچ وسیله ى مناسبى اعم از گوشت کوب!!! یا هر آن چه فرض کنید پیدا نکردم.خلاصه یه دونه از این جا ادویه اى ها که بزرگن توشون چاى میریزن(عاشق این توضیحم شدم.هاهاها.خودتون بفهمین چى گفتم دیگه!!) برداشتم شروع کردم شکستن گردوها.اولى راحت شکست:دى دومى سخت جون بود ولى.هى کوبیدم کوبیدم کوبیدم بعد ناگهان دیدم همه جا سیاه شد.داشتم فکر میکردم که چطور ممکنه یه گردو به این فنقلى!! مثلا خراب شده باشه این همه سیاهى توش باشه(یعنى در عرض یه ثانیه چنین فکرى به مغز مبارکم رسید:دى) بعد تازه دوهزاریم افتاد که  نخیر اینا چاییه.چشمتون روز بد نبینه کف ظرف خوشگلمون شکسته بود:دى اینم از گردو شکستن ما...

بفرمایید تا یکى از شاهکارهاى دوستان عزیزمون رو شرح بدم براتون:دى

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.