مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٥٩

از من نصیحت!

هیچ وقت روى هیچ کس به جز خودتون حساب نکنید!!!

نصیحت تمام!


پ.ن : اِ اِ اِ!!! چطور همه دوستاتون با هم میتونن شما رو ایگنور کنن؟؟؟؟؟مگه ممکنه آخه؟؟؟


بعدا نوشت : و ممکنه!


پ.ن ٢ : به حرفاى بزرگترامون گوش کنیم و احترام بذاریم!چون اونا بهتر از ما میدونن.مثل حرف مادرم.٢ سال پیش!


پ.ن ٣ : براش کادو گرفتیم:)) خیلى ازم ناراحت شده بود.الان براش کادو گرفتیم که از دلش دربیاریم:) کادوى همیشگى من واسه مادرم روسریه:) و وقتى روسرى سلیقه ى منو میذاره و به همه میگه من خریدمش کلى ذوق میکنم:))

پ.ن ٤ : خدا میدونه دلم کادوى یهویى میخواد.یعنى نمیخوادا.الان از اون وقتاس که حواسم به این چیزا نیس.و یعنى بهترین موقع براى یهویى بودنه:)) اما خب بقیه به این چیزا که اهمیت نمیدن:دى

٢٥٨

واقعا سرمون گیج نمیره از این که هر هفته از شنبه شروع میشه و به جمعه ختم میشه و باز هم دوباره شنبه و ... جمعه و ...... ؟؟

کم کم دارم حس میکنم این نخوابیدنام خیلى بى منطقانه هستن!

به اون وقتى فکر کردم که وارد خوابگاه میشم، و هم اتاقى جدیدم رو میبینم.اون وقتى که واسه این تصمیمم شاید حتى خودم رو سرزنش کنم.اما الان جالبه.لذت بخشه!فکرش جالبه.فکر دختر هم اتاقیم جالبه.فکر این که چه رشته اى میخونه جالبه.فکر این که اتاقم چه رنگیه، تختم چه شکلیه، کمدم چطوره... اون موقع حتما دلم الان رو میخواد.واسه همینه که دوست داریم تو زمان سفر کنیم.واسه این که دلمون واسه قبلنا تنگ میشه.در عین حال دلمون نمیخواد مسیرو دوباره طى کنیم.همه ش میریم و برمیگردیم.اصلا یه جا میخوندم که واسه همینه که بچه دار میشیم.واسه این که برگردیم.خود کوچولومون رو ببینیم.مراقبش باشیم.واسه ش دل بسوزونیم.اون جورى بزرگش کنیم که دوست داشتیم خودمون بزرگ شیم.

اصلا همه ى اینا به کنار.یه اتفاق نزدیک ترى هم هست.که هم ترسناکه هم جالبه.یه کم فضا عوض میشه.

تحمل سین سخته.تحملش خیلى سخته.وقتى بهش فکر کنى و دلت بخواد گریه کنى.بس که سخته.

به دوست هاى خوب خواهر جانمان حسودیمان میشود.و دوست هاى خوب خودمان را نمیبینیم!!

پ.ن : انتظارات!

٢٥٧ : چالش!

فرض کنین یه آدمى که عاشقانه دوستش دارین دیگه علاقه اى بهتون نداره.ترجیح میدین بدونین یا نه؟و ترجیح میدین چجورى بدونین؟


پ.ن : دلم میخواست آهنگى که الان تو گوشمه شما هم میشنیدین:(

پ.ن ٢ : میدونى!همه چى به نگرش آدم بستگى داره!

پ.ن ٣ : از خوشحالى خواهر جان خوشحالم.اما یه خرده میذارم خوشحالیاش مال خودش باشن.نمى پرم وسط خوشحالیاش.ایشالا همیشه همینقد شاد باشن:))

٢٥٦

یه سرى از دوستان اینستا زیادى روى مخ بنده بودن.منم رفتم آنفالویشان کردم.و به چنان لذتى دست پیدا کردم که در وصف نمى گنجه:)) نمیدونم واقعا ما چه مون میشه که یه سرى عادتاى بدمون رو هى تکرار میکنیم و در عین حال هر روز داریم ازشون شکایت میکنیم.در حالى که با چند تا کار ساده میتونیم اصلاحشون کنیم.و همون جورى بشیم که میخوایم باشیم:)

٢٥٥ : هذیون!

معمولا مشکلات پوستى جزو کم خطر ترین ها حساب میشن، البته تا وقتى که هر روز ماهیتش رو میون درساتون نخونین.و ندونین که چه اتفاقى داره میفته داخل بدنتون...که اگه بدونین تازه میفهمین اوضاع چقدر داغونه.و تازه میفهمین باید خیلى بیشتر از این نگرانش باشین.و این میتونه حتى روزتون رو خراب کنه.وقتى ببینین بعد از مدت ها دوباره داره پیشرفت میکنه.و این یعنى موج جدید!و این یعنى باید ناراحت باشین از این موج جدید.و این یعنى باید آزمایش بدین، دکنر برین، مراقب خودتون باشین.و اگه کسى باشین که حال و حوصله این جریانا رو نداره، باز هم باید بیشتر ناراحت بشین، و احتمالا تنها کارى که بکنین اینه که غصه بخورین!و منتظر بمونین یکى ببردتون دکتر!

پ.ن : اى دوست.وبلاگتان را چه شده است؟؟؟!