مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

یکى هم باشد که غبار از دل ما پاک کند..........

چیزى که من تو تهران زیاد دیدم و تو شهر خودمون نه!

این که مردم تو تهران انگار تو چشماشون هیچ حسى نباشه... انگار حوصله نداریم، یا نمیدونم چه مرگمونه که کوچیک ترین ها رو هم از همدیگه دریغ میکنیم.داستان از اونجا شروع شد که ....

پ.ن : دلم واسه وبلاگ قبلیم خیلى تنگ شده...لااقل دو نفر بودن که هر روز میخوندنش...دلم واسه اون روزا تنگ شده...اون روزا که میتونستم اما نخواستم که ببینمشون.الان؟!

پ.ن ٢ : یه وبى هم هست که من هر وقت میخونمش تموم غم و غصه هاى عالم میاد سراغم.....میدونم اینجا رو نمیخونه پس میگم که ::: تو خودت مسئولى واسه خیلى از این بدبختیا.... تو رو خدا فقط یه کم مثبت تر فکر کن...

پ.ن ٣ : میخوام اعتراف کنم که به بعضى از وب ها خیلى حسودیم میشه.از این بابت که یه حس قرص؟؟ بودن خاصى دارن...یا نمیدونم یه مدل خاصى از نوشتن...باید بگم که دوستتون دارم....

پ.ن ٤ : دوست...پیدا کردن!بالا برى و پایین بیاى همینه!

پ.ن ٥ : تا حالا کسى تو زندگیتون بوده که حس کنید ازش نسبتا متنفرید!(و اون هم حسش همینه...) اما مجبوووور باشید که تحملش کنید؟!یا بهتر بگم ، لحظه هایى بوده که حس کنید یه آدمى براتون غیر غیر غیر قابل تحمل شده!و حتى یه لحظه دیگه هم نمیتونین تحملش کنین...من خیلى وقته که به س جان همچین حسى دارم.و با قاطعیت میگم که حداقل ٧٠ درصدش به خاطر فکرا و رفتاراى خودشه که همچین جو مسمومى ایجاد شده... و من خیلى وقته که رهاش کردم...تا احساس تنهایى کنه.و بفهمه که دوستى یعنى چى...میدونم به نظر آدم بدى میام، اما کاش میشد از این تنهاترش کنم...به هر حال!خداى من و اون یکیه.آرزوم اینه که فقط یه اپسیلون اعتماد به نفسش بیشتر بشه.فقط همین...منم دارم آروم میذارمش کنار...اما هنوز انگار فکر میکنم صمیمى ترین دوستم باشه....... 

مهم اینه که از این وضع راضى ام...س رو هم give up کردم...خیلى وقته!

نظرات 4 + ارسال نظر
علی 27 آذر 1394 ساعت 10:03 http://lajani.blogsky.com/

فک نکنم پستی توی وبلاگ بوده باشه که من نخوده باشمش . یا مثلا دوبار خونده باشمش ...شایدم سه بار

علیرضا 27 آذر 1394 ساعت 02:28 http://www.streetboy.blogsky.com

میدونی این به خاطر درگیر شدن و غوطه ور شدن توی مشکلاته که هیچ حسی توی وجود هیچکس نیست. البته نمیشه گفت همه چون هنوز خیلی ها هستند که خوبن و با احساس های زیبا.
دیگه اینکه میدونم پ.ن3 خود خود منم

آره واقعا...از دید فلسفیش عایا مشکلات نتیجه ى مدرنیته نیستن؟غیر از یه سرى مشکلات خاص ، بقیه ساخته ذهن خودمونن...
بله بدون شک

خزنده 26 آذر 1394 ساعت 19:21

داستان، میزان ریسک پذیریه... آره هستن کسایی که دوستشون داریم و هستن کسایی که می تونیم اعتماد کنیم و این دوست داشتن رو بهشون نشون بدیم. ولی شیرجه زدن توی استخر توی تاریکی مطلقه. شاید آب نداشت و با سر اومدیم توی سیمان کف استخر!

زاویه دید بسیار متنوعی داریم همگی... چون تجربیات متفاوتی داشتیم توی زندگی. اگه به چیزای خوب و مفید فکر می کنی که خوشحالم

خب اینم منطقیه.اما میشه خوب باشیم و بگذریم.اونى که باید، استفاده کنه...همون قضیه اینکه هیچ اتفاقى اتفاقى نیست.میشه تو هر شرایطى مهربون بود دیگه.شاید هم من زیادى ایده آلیستم:دى
ایشالا که دید خوب و مثبتى باشه؛)

خزنده 26 آذر 1394 ساعت 16:03

من که می خونمت. فقط متعلقم به همون بی حسی چشم عابرای تهرانی! و اینکه نه که بخوام و نتونم. کلا نمی دونم (نه فقط شما و نه فقط وبلاگ و دوستای مجازی) ما چیکار می تونیم برای هم بکنیم... ما خیلی وقته دوست داشتنو یادمون رفته. چون هر وقت دوست داشتیم یکی رو، رک بگم، یکی یه چی کرده توو پاچمون! شاید همینطوری به یک خط راست و صاف که می ریم برای همه بهتره

اما اما هنوز هستن کسایى که دوسشون داریم...
نه که بخوایم منبع بزرگ انرژى باشیم واسه بقیه، اما حداقلش اینه که اخم نکنیم.یا یه کم اونورترش اینه که وقتى کسى کمکى خواست ازمون، با روى خوش برخورد کنیم.
شاید هم خیلى از اون زمانا گذشته که میشد گفت "همه خوبن مگه این که خلافش ثابت بشه..."
با این حال من مطمئنم که یه لبخند ساده میتونه حال خیلیا رو خوب کنه:)
خزنده جان یه پى نوشت میخوام اضافه کنم.اونم این که حقیقتش هر وقت کامنت میذارى من باید موقع جواب دادنش کلى فکر کنم.احتمالا دید مهندسى شما با دید غیرمهندسى من فرقشون زیاده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.