مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٧٥

مى خواستم تو وضعیت بهترى اینو بنویسم.اما..

مى دونى بهش چى گفتم؟؟گفتم وقتى به یکى زیاد بگى که دوسش دارى، اون آدم مى ترسه!و اینو در حالى گفتم که هیچ راهى براى گفتنش به ذهنم نرسید.

همیشه وقتى این جوکایى رو که راجع به دوست داشتنه مى خونم، با خودم فکر مى کنم واقعا اینا مى دونن چى مى گن؟این که وقتى به کسى بگى دوسش دارى اون آدم ممکنه فرار کنه.قشنگ یادمه قبلا هم اینو نوشتم این جا.اما این بار فرق مى کنه.اما واقعا تا حالا تجربه ش کردن؟؟؟ باورم نمى شه!کسى که تجربه ى شنیدن این حرف رو داشته باشه و مسئولیتش رو درک نکنه خیلى احمقه.بهش گفته بود من فقط یه دلیل واسه ازدواج دارم اونم تویى!!!مگه دلِ آدم نمى ترکه؟؟من و این همه مسئولیت؟من اگه برم، تو تا آخر عمرت تنها زندگى مى کنى؟ گفتنِ این حرف به یه آدم اوجِ بى انصافیه.هرچقدر هم از رو دوست داشتن باشه.مى شینى با خودت فکر مى کنى که تو مگه کجاى زندگیتى که یه نفر انقدر روت حساب مى کنه؟؟؟ من به طرز بدى وحشت زده شدم.گفتم صبر کن فکر کنم اصلا این حرفت خوبه یا بد.و ته دلم مى دونستم جوابو.مى دونستم این حرف یعنى من دیگه خودم رو نمى بخشم.اگه زمانى من باشم که این قضیه رو تموم مى کنه، همیشه ى خدا هر چى که بشه مى گم از دلِ شکسته ى تو بوده!!! من حقم نیس این جورى زندگى کنم.کاش مى تونستم اینو فریاد بزنم و بهت بگم.اما به آروم ترین شکل ممکن گفتم.پیام دادم!بدترین کار.گفتى تو نمى تونى حرفاتو به من بزنى نه؟گفتم نه!با خودم کلنجار رفتم واسه چجورى گفتنش، اما نهایتا تو دست پاچه ترین حالت ممکن، در حالى که نیلوفر رو از دور مى دیدم و دیرم هم شده بود واسه کلاس، تو بدترین حالت ممکن گفتم.

ببین من از کلیشه بیزارم!!!اما واقعا تو قطعا یکى از بهترین آدم هایى هستى که تو عمرم دیدم و خواهم دید.من مى ترسم.آخر همه ى حرفا و اتفاقا همینه.تو واسه چیزى شرمنده اى که تقصیر منم هست!آدم رو شرمنده مى کنى.من مذبوحانه تلاش مى کنم مسئولیت خودم رو کم کنم.اما این چیزى از حقیقت کم نمى کنه.اول و آخرش همینه که گفتى.کاش یکى صد بار بهم مى گفت این حرف رو همه به هم مى زنن.کاش مى گفت این که بگى این فرق داره مسخره س.کاش مى گفت و کاش من باورم مى شد.کاش باورم بشه.کاش همه حرفات دروغ باشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.