مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٧٢

تو یه مقاله خوندم که وقتى تو دور باطل ناراحتى افتادین سریع سعى کنید ازش بیاید بیرون.آهنگ رو عوض کنین، محیط رو، یا حتى این که یه کار کوچیکى که خیلى وقت بود عقب انداخته بودین رو انجام بدین:)

ما آدم هاى بدِ متوقع:))

آخرین کسى که مى فهمه داره مى ره منم.داره چن روز مى ره از تهران.واسه ى اون آدم.در حالى که باید درک کنم خودخواهانه نشستم به این فکر مى کنم که مگه من نبودم تو روزایى که اون آدم واسه ش جهنمشون کرده بود؟

آدم چجورى درجه ى انتظارش رو بیاره پایین از آدما؟چجورى خودخواه نباشه؟وقتى حتى حضورش توى این شهر غریب واسه من دل گرمیه، چجورى ناراحت نشم که مى خواد بره؟

چرا توقعات تو کم نمى شه دختر؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.