مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٧١

احساس مى کنم فلج شدم.تو یه فکر خاص. و ازش بیرون نمى رم.

مى دونم اونم نمى تونه بیاد بیرون.

- چند هفته پیش یه کتاب از یه کافه اى قرض گرفتم.بعد که رفتم پسشون بدم نبودن.کتاب رو دادم به مغازه ى کنارى و گفتم بدن بهشون.واسه این که خیالم راحت بشه هم اسم و شماره مو رو یه برگه نوشتم و به مغازه دار گفتم بهشون بگه بهم خبر بدن که رسیده به دستشون.الان چند هفته گذشته.یه بار دیگه هم رفتم و بسته بود و مغازه دار گفت که داده بهشون! من هنوز سواله برام.اما حتى دلم نمى خواد برم که بپرسم.

پ.ن : تو فکرمه که کاغذه هنوز داخل کتابه.مى خوام برم بفهمم چى شده اما مغزم یاریم نمى کنه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.