مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٣٤٨

و این راه بى نهایت تا جایى خوبه که پاى یکى از عزیزانت وسط نباشه.تا جایى که استرس حالشون داغونت نکنه.

من مى خوام یکى بغلم کنه و بگه نگران نباش.بگه هرچى آرامش تو رو به هم مى زنه سمه برات.و من مى دونم که اصولا ما آدم ها هر روز تنهاتر از روز قبل هستیم.

همه چى خوبه.شکرِ خدا.

فردا مى رم مشاوره.هیچ کس نمى دونه.فردا مى رم دکتر.حتى به مامان نگفتم.نخواستم به دغدغه هاشون اضافه بشه.خواستم به ع بگم که نشد.خ هم که مشغول تر از این حرفاست.گاهى به یه سال پیش فکر مى کنم و دلم مى گیره.از این که چقدر زندگى فرق کرده.از این که چقدر کمتر مى بینمش و نفسم داره مى گیره از این که نیست.

از همیشه تنهاترم.کلى کار رو سرم ریخته اما حتى به یکیشون هم نمى رسم.دارم دور خودم مى چرخم.دلم مى خواد یکى دکمه ى استاپ رو بزنه و همه چى یهو واسته.

بهش گفتم تنهام بذاره که بخوابم.و تنهام گذاشت.

نظرات 1 + ارسال نظر
kilgharrah 9 مرداد 1396 ساعت 02:58

سلام. دلم خواست برات بنویسم که تنها نیستی. یک دقیقه ی تمام فارغ از هر چی فقط به تو که اصلا هم نمی شناختمت فکر کردم و الآنم با امید آرامش برای بلاگر این صفحه نظر رو ارسال می کنم.

منم به اندازه ى همون سى ثانیه اى که کامنتت رو خوندم احساس تنهایى نکردم:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.