مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٤٨ : چمدان!

صداى فریاد مى آمد
اما او چمدانش را بسته بود
و هیچ فریادى
و هیچ آدمى
و هیچ خدایى حتى
جلودارش نبود
رها کردن ساده ترین راه حل بود
براى او که سخت ترین معادله ها را حل کرده بود
این یک شکست بزرگ بود
اما او چمدانش را بسته بود
و هیچ آدمى هم جلودارش نبود
و هیچ آدمى هم جلودارش نبود

- دوست داشتن به همین سادگى ها نبود!
- گل سر کوچک جلوى آینه گریه میکرد
از یاد رفته بود
+ تمام آرزوهایش در موهاى دخترک خلاصه میشد.اما دیگر نبود.در چمدانش جایى براى او نبود.
- تمام خانه بوى گریه گرفته بود.هنوز براى دیدن آن حجم از تاریکى کوچک بود.اما سیاهى میان ریه هایش نفوذ کرده بود.تلخى.طعم تلخ مرگ
- باور نکرده بودند.که رفته.باور نمیکردند.گل سرش را نبرده.باور نمى کردند.
- آیه هاى بارانى.آیه هاى گریه آلود.
- دستانش کوچک بود.براى آن چمدان بزرگ.دخترک میان پر قو بزرگ شده بود.دستانش توان نداشت.هنوز صداى فریاد مى آمد.
- باورش سخت بود.
- فرشته ها، فرشته ها
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.