مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٢٩

اى بابا اى بابا...میخواستم از این همسایه هاى بى فرهنگمون بنویسم که با صداى آهنگشون رسما خواب رو از سرِ ما ربودن!خواستم غرغر کنم از این که واقعا درکِ بعضى مسائل از عهده ى مغز بعضى ها خارجه...اما سعى میکنم این سردردم رو ایگنورش کنم و از چیزاى دیگه بنویسم.مثلا این که یه دوره ى جدیدى از تحصیلمون شروع شده.یا هم این که این روزا سعى کردم از خودم شجاعت نشون بدم.و پا تو مسیرهایى بذارم که شاید فکر میکردم از عهده م خارجه:) و اتفاقا اصلا امروز بعد از ظهر، میخواستم از همین شجاعت بنویسم.و از غرورى که به دنبالش میاد.و حالا خب هرچى که میخواستم بنویسم رو نوشتم:) فقط محضِ این که یه نکته ى اخلاقى هم گفته باشم، اگه تو آپارتمان زندگى میکنین، شما رو به جون هر کى دوست دارین، رعایت کنید همسایه هاتونو.الان میفهمم دروغ نیس که میگن همسایه ى خوب نعمته.بازم اى باباااا

پ.ن : یکى از نکته هاى قابل فکر امروزم این بود که ، جلوى یه کسى که نباید، خودم رو توصیف کردم.یه جورایى کلیدى ترین بخش هاى شخصیتم رو.واسه کسى که فقط یه روزه میشناسمش.باید رو این هم فکر کنم.که از این توصیف هاى مزمنم دست بردارم:)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.