مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

ما آدم هاى مهربان!

ما آدم هاى مهربان، چه مان مى شود که وقتى پشت فرمانیم به راننده ى دیگرى که از قضا پلاک مخصوص معلولین هم دارد! میگوییم چلاق!!!؟؟؟؟؟ما آدم ها چه مان مى شود واقعا؟؟؟

بعد از مدت ها که تو وب کسى کامنت نمیذاشتم(به دلیل تنبلى!) رفتم به وب یکى از دوستان و چیزى رو که دیدم باور نکردم.واقعا ما آدم ها چه مان مى شود که یادمان مى رود از هم خبر بگیریم.چرا ما آدم ها گاهى وقت ها دیر میرسیم به آن جایى که باید.چرا همیشه زود دیر مى شود.من شعارِ خوب باش و مثبت فکر کن و این ها به دوستانم زیاد میدهم.تا یک زمانى هم به نظرم تأثیر زیادى داشت.اما الان ، باز هم به نظرم!، آدم حق دارد یک جاهایى کم بیاورد.و آن جایى که آدم کم مى آورد، فقط و فقط جاى حضور یک دوست است!که دستش را دراز کند که بگیرى، تکیه گاه باشد، امید بدهد، بعد تو سر پا بشوى و آرام آرام بشوى همان آدم سرسخت قبلى...اصلا چرا این ها را گفتم.که بگویم من الان یک آدم شوک زده شده ام.اما اما اما.نمى شود که باور کنم یک آدم در عرض چند روز مى شکند.نمیخواهم این را ببینم حتى.نمیخواهم باور کنم که آدمى اصلا بشکند مقابل من.امان از این تصورات غلط.ما آدم هاى مهربان لعنتى، با ترحم هاى لعنتى ترمان.ما آدم ها، مى رفتیم پیش بچه هاى مریض، بهشان هدیه میدادیم،ما آدم هاى مهربان لعنتى.پیش خودمان چه فکرهایى میکردیم...چرا درست وقتى همه چیز سر جایش است یک چیزى این وسط به گند کشیده میشود.من هرگز تا آخر عمرم تصویر آن بچه ى ١٥ ماهه را فراموش نمیکنم که بدون هیچ نوعى از آگاهى ، فقط گریه میکرد.تصویر مادر و پدرش را هم.اشک پدرش را هم.و استیصال خودم را هم.چرا اصلا این ها را نوشتم.راستش خواستم براى یک دوست عزیزى آرزوى سلامتى کنم.اما به یاد تمام کم کارى هاى خودم افتادم.که چرا ما همیشه از اولش نیستیم.همیشه یک جایى دیر میرسیم.من دلم حرف خوب زدن میخواست.اما همه ى نتایجِ بى نتیجه ى مغزم ناگهان هجوم آوردند.که منى که نبودم از اولش، الان هم حق نداشتم بگویم که هستم!ما آدم هاى همیشه ى خدا دیررسیده...ببخشید دوست عزیز......

نظرات 1 + ارسال نظر
مهندس 28 آبان 1394 ساعت 18:40 http://www.mr-parishan.blogfa.com

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.