مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

رفت و ... نیامد!

سلام ارى جانم

ارى جان.مگر آدم ها نمى آیند که بروند؟مگر ماها نمى دانیم که همه براى رفتن مى آیند.حالا یکى زودتر یکى دیرتر.یکى با مرگ از پیشمان مى رود و دیگرى با اشک...یکى امروز یکى فردا.پس چرا ما باز هم وقتى یکى مى آید رویش حساب باز میکنیم.ارى جان خوبى تو میدانى چیست؟این که همیشه هستى.همینجایى.من از هرچه بخواهم حرف میزنم.اما آدم ها مى آیند که بروند.چرا سخت است باورِ این که همیشه تنها هستیم.تنها به دنیا مى آییم و تنها مى میریم.خب اگر کسى این خطابه را ایراد کند ، من اولین کسى هستم که ناراحت مى شود.چون میدانى ارى جان.من آدمِ بى نهایت برون گرایى هستم.اما میدانى!کارى که من میکنم هم خیلى افتضاح است.من آدم ها را زندانى میکنم.مى دانم مسخره است.میدانم بهتر از این ها باید بود.باید آزادى داد.نکند قفسشان آنقدر تنگ شود که قلبشان بمیرد.براى من بمیرد..ارى جان من آدمِ خودخواهى بوده ام و هستم و خواهم بود همیشه.

ارىِ عزیزم امروز من با یک دوست جانى براى همیشه خداحافظى کردم.بهش گفتم "باى فور اِوِر"...گفتم که برود.براى همیشه.آرزوى خوشبختى کردم.همچنین آرزو کردم دیگر هرگز هرگز هرگز نبینمش.دوستى که شاید زمانى بهترینم بود.بهترین دوستم.اما آرزو کردم دیگر نبینمش.ارى جان من دل میبندم.نمیدانم سخت یا راحت.اما گاهى وقت ها سنگ مى شوم.راحت دل مى کنم.راحتِ راحت...ارى جان الان که فکر میکنم هیچ حرفى نداشتم که بزنم برایت.فقط میخواستم بدانى که من آدمِ خودخواهى هستم.خیلى خودخواه.آنقدر که خط بزنم روى آدم ها و بفرستمشان به درک.

این را هم بگویم ارى جانم.این که میگویند آدم ها اشتباه میکنند، کاملا درست است.اما بعضى اشتباه ها خیلى بدموقعند عزیزم.خیلى بد موقع خیلى خیلى.طورى که آدم را بیزار میکنند.شعار دادن بس است.بیزار میشویم گاهى وقت ها...با وجود همه ى شعارهایى که خوب بلدیم.مثل من که بیزار شدم...

بگذریم ارى جان.امروزت را چگونه گذراندى؟بهتر از من؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.