مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

مگو نامه!

به بزرگى خودتون ببخشین...

٢٤٤ : خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشى و ما رستگار

نمیدونم شاید هم بعدا از این حرفم پشیمون بشم

اما این که میگن گر "صبر کنى زغوره حلوا سازى" رو امروز حسش کردم.

خدایا من کلى صبر کردم.فکر کنم بیشتر از این هم میتونم صبر کنم.میدونم که من همیشه آدم عجولى بودم.فکر میکنم واسه همین هم بود که خواستى صبر رو یاد بگیرم.

با تموم ناامیدى ى که به دنیا و حتى آدماش دارم، دچار این احساس شدم که دنیا یه چلنج بزرگه.همین که فکر میکنم از فردام خبر ندارم.همین که در عرض یه لحظه خوشیام به بى نهایت میرسه.همین که بجنگم براى چیزى که میدونم لیاقتشو دارم.همین که صبر کنم براى چیزى که میدونم حقمه.واسه آدمى مثل من که ریسک کردنش رو یادش رفته بود، همین غیر قابل پیش بینى بودن زندگى یه حسن بزرگه.با این که گاهى میترسم از همین واژه ى غیر قابل پیش بینى.اما گاهى هم انگیزه ى زندگیم میشه.به جرأت میتونم بگم که به جاهایى رسیدم، و حتى خواهم رسید، که شاید در گذشته سقف آرزوهام هم به این جا قد نمیداد.و این چلنج بزرگ زندگى، با وجود قابلیتى که داره، براى پوچ بودن، اما واسه کسى که ارزش خودش رو بدونه، یه رقابت بزرگه براى اثبات لیاقتش، به خودش.فقط به خودش.و هر موفقیت دیگه اى که به دنبالش میاد، نوش جونش ، گواراى وجودش...

٢٤٣

من با صداى بلند اعلام میکنم

که یاد گرفتم

قهرمان زندگى خودم باشم

نه شهرت، نه ثروت.هیچ کدومشون آدم رو به اون کمالى که باید نمیرسونن.اما اون وقتى که آدم داره عرق میریزه براى رسیدن به هدفش، اون زمانه که آدم رو بزرگ میکنه.

حالم خوبه:)

شمارش از دستم در رفته:(

  -دارم آبمیوه مى خورم.و مى نویسم نقطه سر خط

-کاش هیچ وقت اون آدمى نباشیم که حالِ خوبِ کسى رو خراب مى کنه.و اگر هم بودیم بپذیریم و عذرخواهى کنیم.

-فردا میرم خونه.هوم سوئیت هوم:)

-"چجورى میشه کسى رو دوست داشت و در عین حال آزارش داد؟؟؟" یادمه مفهوم یکى از سوالاى دینى دبیرستانمون بود!اما من فهمیدم چجورى میشه!در صورتى که آدم ذاتا این مدلى باشه که اونایى که دوست داره رو بیشتر آزار بده.مثل من.مثل ث

-من یک دوست خوب براى دورانِ سینگلىِ دوستام هستم.به این صورت که وقتى سینگل میشن رابطه شون باهام خیلى خوب میشه(فکر کنم در جریانید که خیلى از درد دلاشون هم برمیگرده به یار سابقشون و ...) و اگه مجددا به هم برسن، من میمونم و یه دوستى ى که روش حساب باز کرده بودم و تبدیل میشه به "بعدا میبینمت" و "یه وقت دیگه"... و اینجورى میشه که همیشه جنس مخالف دوستى هاى ما دخترا رو نابود میکنه.دلگیرکننده ست.اما تا حد زیادى طبیعى و قابل درک... بدترین قسمتش اینه که از هم دور میشیم.و دیگه رفیق حرفاى روزاى دل تنگى، میشه "سلام خوبى؟مرسى خوبم تو خوبى؟" و تمام

-چجورى میتونم انقد بداخلاق باشم؟

-"معجزه کلمه ى دیگرى براى تلاش است!" جمله اى که امروز یاد گرفتم.شاید باورتون نشه از کجا یاد گرفتم:) اما خیلى به دردم میخوره.خیلى:))

-امروز صبح میخواستم بیام بگم : "بعضى روزا هم هستن که خیلى خیلى خوبن.همه چى سر جاشه و ..." اما دیر اومدم.و اینجورى شد دیگه:))

-میخوام بگم، و ثبت کنم "خدا رو شکر!"

-میخوام بگم.و ثبت کنم "مامان و بابا خیلى دوستتون دارم.از خودم هم بیشتر.اونقدر خوبین که هر بار یادتون میفتم اشک تو چشام جمع میشه.که مجبور شدین ازمون دور باشین.دوستتون دارم:)"

ادامه مطلب ...

٢٤١

"اگر"ها همیشه جذابن.اما یه وقتى هم یه "اگر"ى آدم رو میترسونه.که اگر چنان میشد من الان کى بودم؟!میتونم خدا رو شکر کنم.که اون طور نشد.و الان من همون جایى هستم که قرار بوده باشم.و همون کسى که قرار بوده.یا لااقل چیزى نزدیک به همون قراره:)

خدا جان مرسى که اون جورى نشد:))